شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات
از کجا معلوم امروز شنبه است؟...
 

پنجشنبه 24 بهمن 1398
ن : فؤاد سیاهکالی نظرات

من، فارقلیط

کلمات کلیدی : مانی , فارقلیط , مار آمو ,


مانی گفت: «در رؤیا دیدم که در قعر هاویه نیمه‌جان افتاده‌ام، و صد هزار، دویست هزار آرخون دورم حلقه زده‌اند، با چهره‌های کریه، و آماده‌اند که بر سرم بریزند و تنم را پاره پاره کنند و ببلعند. بعد ناگهان انگار کسی به دلم انداخت که فارقلیط آمده. منجی‌ای که مسیح وعدهٔ آمدنش را داده بود آمده. تمام توانم را جمع کردم و فریاد زدم، ته‌ماندهٔ جانم را ریختم توی نامی که می‌دانستم نام اوست، و فریاد زدم. فریادم مثل کبوتری سفید از حلقومم بیرون آمد و پرید. ‏از بین آرخون‌ها پر زد، پر زد و بالا رفت و من هم انگار همراهش بودم و بالا می‌رفتم، با آن که هنوز ته هاویه افتاده بودم.
بعد کبوتر رسید به لبهٔ آن مغاک بی نهایت، رسید به مرز آسمان، و فارقلیط آن جا ایستاده بود. آن دم بود که دیدمش، دیدمش که کیست.»
آمّو پرسید: «که بود؟»
«خودم. خودم به نجات خودم آمده بودم.»